شعراربعین
عذار نیلی و قدّ خم و چشم تر آوردم
گلاب اشک بهر لاله های پرپر آوردم
زجا برخیز ای صد پاره تر از گل! تماشا کن
که از جسم شهیدانت، دلی زخمی تر آوردم
تمام یاس هایت را به شام از کربلا بردم
چو برگشتم برایت یک چمن نیلوفرآوردم
مسافر از برای یار سوغات آورد اما
من از شام بلا داغ سه ساله دخترآوردم
اگر چه سر نداری یک نگه بر سیل اشکم کن
که با چشمان خود آب از برایاصغر آوردم
تو بر من از تن بی سر خبر ده ای عزیز دل!
که من برتو خبرهایفراوان از سر آوردم
چهل منزل سفر کردم به شهر شام و برگشتم
خبر ازچوب و ازلعل لب و طشت زر آوردم
زاشک چشم و سوز سینه ی مجروح وخون دل
همانا مرهمت برزخم های پیکر آوردم
قد خم، موی آشفته، تن خسته، رخ نیلی
به رسم هدیه میراثیبود کز مادر آوردم
زسیل اشک دریا کرده ام چشم محبان را
به آهم شعله ها ازسینه ی میثم برآوردم